کد مطلب:122444 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:209

انتشار خبر رحلت امام حسن و شادی معاویه
دمیری در حیات الحیوان آورده: وقتی معاویه از رحلت امام حسن باخبر شد مردم شام از كاخ سبز معاویه صدای الله اكبر شنیدند. مردم نیز به الله اكبر گفتن پرداختند. فاطمه دختر قریضه، همسر معاویه گفت: خدا چشمت را روشن كند! چه خبر است؟

گفت: حسن بن علی وفات كرده.

فاطمه گفت: بر مرگ فرزند فاطمه تكبیر می گویی؟! معاویه پاسخ داد: برای شماتت نگفتم، بلكه قلبم راحت شد.

معاویه عبدالله بن عباس را كه آن روز در شام بود خواست و گفت: ابن عباس! می دانی در خانواده ات چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: نمی دانم ولی تو را مسرور می بینم. معاویه گفت: حسن وفات كرده. عبدالله سه بار گفت: خدا ابومحمد را رحمت كند! به خدا سوگند ای معاویه! قبر وی جای قبر تو را نگرفت و مرگ وی عمر تو را زیاد نمی كند. اگر این غم حسن به ما روی آورده، پیش از وی نیز در سوك امام متقین و خاتم النبیین مصیبت زده شده ایم. خداوند این مصیبت را جبران می كند و به این اشك پایان می بخشد. [1] .



[ صفحه 144]



امام حسین (ع) برادرش را غسل داد و كفن نمود. جنازه را به مصلای رسول الله حمل كردند و حسین (ع) بر جنازه ی برادر نماز خواند و آن را به داخل مسجد بردند.

اینجا بود كه مروان به حكم، حاكم مدینه، خود را به عایشه رسانید و گفت: چه نشسته ای كه حسین می خواهد حسن را در روضه ی پیامبر دفن كند. عایشه سوار قاطری شده سریع خود را به محل اجتماع رسانید و وقیحانه گفت: از خانه ی من دور شوید. در كنار رسول الله دفن نخواهد شد. احترام او را نگاه دارید. [2] .

به گفته ی شیخ مفید در ارشاد، اضافه كرد: می خواهید كسی را كه دوست ندارم به خانه ی من داخل كنید؟ [3] .


[1] حيات الحيوان، ج 1، ص 51 و الغدير، ج 11، ص 13؛ ظاهرا اين شخص عبيدالله بن عباس باشد كه از لشكر امام حسن گريخت و به معاويه ملحق شد و مادامي كه امام حسن زنده بود ديگر برنگشت، نه عبدالله بن عباس كه در هنگام رحلت امام حسن (ع) در مدينه بود. محاجه ي او (فاطمه، دختر قريضه و همسر معاويه) با مروان، خاصه با عايشه و اشعار او بر عايشه مشهور است. اين زن با خاندان وحي دشمني شديد و عقده ي دروني داشت و در هر كار، بي پروا مداخله مي كرد. همو بود كه صراحتا و بي باكانه به قتل عثمان حكم داد و گفت: اقتلوا نعثلا فقد كفر (نعثل به گفته ي صاحب تاج العروس، قاموس و النهاية، نام مرد يهودي ريش بلندي بود. البته معاني ديگر هم دارد.)

1- يعني اين يهودي خرفت را كه كافر شده بكشيد. اين فرمان آمرانه و شجاعانه مانند شراره ي آتش، خرمن خشك عمر و عثمان را تباه ساخت و چنين فرماني در آن روز كه عثمان بر سر قدرت بود، كار هر مردي نبود تا چه رسد به يك زن.

2- دليري و قدرت او و صلابت در صدور فرمان جنگ و فرمان اعدامها. گويي عواطف زنانه و زودتأثيري در او خلق نشده بود و او از اين جهت يك مرد خونخوار بود. پس از شكستن پيمان بين آنها و عثمان بن حنيف، فرماندار علي (ع) كه به سپاه او غلبه كردند، به گفته ي ابومخنف، عايشه فرمان داد همه ي نگهبانان خزائن بيت المال را در پيش چشم او مانند گوسفند سر بريدند و موي و ريش و سر فرماندار را كندند و گارد مخصوص فرماندار را از دم كشتند.

در جنگ سوم كه با علي بود (زيرا جنگ اول و دوم با فرماندار علي انجام شده بود منتها فرماندهي را خود حضرت اداره مي كرد)، سربازان عايشه مثل برگ خزان در اطراف شهر به زمين مي ريختند و سرها مثل توپ مي پريد و شكمها پاره مي شد. دست و پا بود كه به هوا مي پريد و خون مثل سيل جريان داشت و شكمها با وضع فجيع پاره شده و تيرها مثل باران بر شتر و هودج فرود مي آمد. به طوري كه هودج و شتر به يك خارپشت تبديل شده بود و فرمان حمله از قشون علي (ع)، و همه ي ستونها به سوي شتر عايشه بود. با همه ي اين اوصاف، اين زن خم به ابرو نمي آورد و پيوسته فرمان حمله مي داد و ابدا اظهار ناراحتي و خستگي نمي كرد و هراس و وحشت به خود راه نمي داد. به طوري كه علي (ع) بعد از جنگ، برادرش محمد بن ابوبكر را براي بررسي حال عايشه پيش او فرستاد و از وي پرسيد چه ناراحتي داريد؟ گفت: هيچ ناراحتي ندارم و فقط يك تير به من اصابت كرده و آن هم سطحي است. در هنگام پي كردن شتر چنان صدايي از اين حيوان شنيده شد كه جمعي از ترس لرزيدند اما اين زن هيچ عكس العملي نشان نداد.

3- مهم اين است كه پس از خاتمه ي جنگ، باز خانه ي او مركز شيطنت و توطئه و پناهگاه ماجراجويان بود و عبدالله بن زبير و مروان جزو آنها بودند و علي (ع) عبدالله بن عباس را پيش عايشه فرستاد كه به مدينه برگردد و به وي اجازه ي ورود نداد. بالاخره عبدالله بدون اجازه وارد شد و فرمان حضرت را رسانيد و عايشه با جرئت گفت: من علي را اميرالمؤمنين نمي شناسم و اين در حالي بود كه وي در دست علي مغلوب و در حكم يك اسير بود و هر آن احتمال خطر تازه اي بر او بود.

سپس علي با دلدل قاطر مخصوص پيامبر (اين قاطر به گفته ي صاحب سفينة البحار تا زمان محمد حنفيه زنده بود و حسن و حسين و محمد حنفيه بر او سوار شدند) به محل سكونت عايشه آمد و او را توبيخ كرد و فرمود: عايشه! چرا سگهايت را در اين خانه بسته اي و از من دوري نمي كنيد و من مي توانم يك به يك آنها را بيرون بكشم و گردن بزنم، ولي خود نمي خواهم اين كار را بكنم.

سپس فرمود: عايشه! بايد آماده ي حركت باشي و به خانه اي كه رسول خدا (ص) تو را به آنجا نشانيده برگردي و تا دم مرگ در آنجا باشي. علي (ع) اين را بگفت و از آنجا بيرون رفت.

ابن اعثم مي گويد: فردا امام حسن سفارش پدرش را براي عايشه آورد كه همين الآن به مدينه حركت كن والا درباره ي تو آنچه را كه تو خود مي داني انجام خواهم داد. عايشه اين سفارش را كه شنيد بي وقفه حركت كرد. يكي از زنان از علت عجله پرسيد. عايشه گفت: پيغمبر اختيار طلاق زنان خود را در اختيار علي (ع) گذاشته و آن را مقيد به حيات خود نكرده است. بنابراين علي مي تواند مرا طلاق دهد. آن وقت است كه عنوان ام المؤمنين از من سلب شده و رسواي جهان مي شوم (براي تفصيل اين قضيه، به ج 2 ترجمه ي فتوح ابن اعثم، ص 339 رجوع شود)؛ آيه ي پنجم سوره ي تحريم در همين باره است.

4- نفوذ عايشه در افكار و جاذبه او يكي از عجايب تاريخ است. قبيله ي ازد با وجود آنكه عزيزانشان طعمه ي جنگ شده بودند پشكل شتر عايشه را به جاي عطر مي بوييد و آن را از عطر مشك بهتر مي دانستند: (بعر جمل امنا ريحة ريح مسك»؛ پشكل شتر مادر ما بويش از بوي مشك معطرتر است.

لشكريان عايشه با آنكه مي ديدند كه هر كه افسار شتر را به دست مي گيرد كشته مي شود، مانند حلقه ي انگشتر، شتر را در ميان گرفته بودند و مانند پروانه دور او پر مي زدند.

وي با همان نفوذ و جاذبه ي گفتارش، قاضي بزرگ و متنفذ بصره، كعب بن سور را به ميدان جنگ كشيد و افسار شتر را به دست گرفت. فقط يك جمله به او گفت: يا كعب الست امك ولي عليك حق؛ اي كعب آيا من مادر تو نيستم و حق مادري به گردن تو ندارم؟

در لشكر عايشه برخلاف معمول و نظام جنگي، پرچمي وجود نداشت و محور جنگ تنها شتر او بود. با وجود شتر، كشته شدن طلحه كه از امراي ارشد بود و سقوط عبدالله بن زبير و كشته شدن ساير فرماندهان و از همه مهمتر استعفاي زبير بن عوام كه در حقيقت تحريم اعمال عايشه بود، كوچكترين اثري در روند جنگ نگذاشت.

عايشه و نفوذ گفتار

علي (ع) با آن قدرت بيان كه خود را از خون عثمان تبرئه مي كرد و شاهدان عيني هم به او كمك مي كردند، مع الوصف هر وقت عايشه علي را به قتل عثمان متهم مي كرد، افكار عمومي از او مي پذيرفتند و دفاعيات علي (ع) را قبول نمي كردند. عمار ياسر كه همه، وثاقت او را از رسول خدا (ص) به ياد داشتند، به عايشه گفت: تو بودي كه فرمان قتل خليفه را دادي (و انت امرت بقتل الامام) و ديگران هم به عايشه اين اعتراضات را مي كردند و همه ي مردم مي شنيدند، اما عايشه با جذبه ي گفتارش بر همه ي آنها فائق مي آمد. وي در جهان زني بي نظير بود. در گفتار او سحر بود و باطل را حق و حق را باطل نشان مي داد و كارهاي متضاد خود را توجيه مي كرد و به عوام مي قبولانيد.

عمار ياسر به او گفت: عايشه! همه ي اين بادهاي مخالف كه گاهي از شرق به غرب و گاهي بالعكس مي وزد و اين غرش ابرهاي سياه و بارانهاي گيج كننده از توست. اين تو هستي كه وحدت مسلمانان را به هم مي زني. فمنك الرياح و منك المطر؛ باد و باران توفنده همه از توست.

در زمان حيات پيامبر هر روز يك رنگ عوض مي كرد و با همه ي زنان جنگ مي كرد و صدها ناراحتي به وجود مي آورد و گاهي سروصدا مي كرد و اسرار را از محيط خانه به بيرون منتشر مي نمود. همه ي زنان از دست او در اذيت و آزار بودند. به فاطمه (س) نيش مي زد و شخص حضرت رسول (ص) را مي رنجانيد و علي (ع) را ناراحت مي كرد. براي تفصيل جريان بايد به كتب تاريخ و كتاب «نقش عايشه در تاريخ اسلام» تأليف سيد مرتضي عسگري مراجعه فرماييد.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 302.

[3] ارشاد، ص 175.